دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

دل نوشته های یک پسر

هرچیز که بوده گذشته و آینده نیز نیامده....گاهی سفری به گذشته میکنم و گهگاه سری به آینده میزنم اما در حال زندگی میکنم.....

ادمهای ساده رو دوست دارم

 

سلام 

 

 

ادمهای  ساده  رو  دوست دارم 

همانهایی که بدی هیچ کس رو باور ندارن 

همانهایی که برای همه لبخند  دارند 

همانهایی که همیشه هستند 

برای  همه  هستند 

ادمهای ساده را باید مثل  تا نقاشی  کرد 

و بعد  نشست و مدتها نیگاهشون  کرد 

عمرشون کوتاه  هست 

بس که هر کس از  راه  رسید 

یا  ازشون  سو استفاده کرد 

یا زمینشون زد 

یا درسه ساده نبودن بهشون داد 

امهای  ساده رو دوست  دارم

بوی  انسانیت  میدن

خدایا  این روزها خوب خودتو داری  بهم نشون  میدی 

ممنونم  ازت 

خدایا  ممنونتم واسه این همه خوبی که یادم  شد همه  دل گیریهامو 

ممنونم  از همه دوستام  که منو تنها نمیزارن  

همین   

یاحق

با تشکر  دوست شما امین ......

یک روز تکرار نشدنی

سلام

امروز حالم بهتره  یعنی خیلی بهتره

بر خلاف دیشب که داشتم از دلتنگی میموردم

نمیدونم چی بگم خدا هم با ما داره بازی میکنه

یا شاید هم داره مارو امتحان میکنه  

شاید هم   میخواد جنبه مارو بفهمه 

دیشب که نتونستم بخوابم تا 4 صبح بیدار بودم 

امروز هم طرفای ساعت  4 بعد از ظهر بود  

 

که در خونه زنگ زد رفتم

از ایفن دیدم علی هست 

پریدم پایین  در خونه 

نمیدونم از کجا اما خبر دار شده بود من اومدم 

 

 

دیگه هیچی دیدم 3 تا از بچه ها هم باهاش اومدن  

علی از همه ما بزرگتر بود و کوچیک ترینشون  

 

 

 

منم تو تیم و خیلی منو هواخواهی میکرد 

گفت بیا میخوایم بریم تمرین تو هم بیا 

گفتم حال ندارم  حوصله ندارم خستم خوابم میاد 

گفت 

غلط  کردی باید بیای من این همه راه الکی نیومدم 

دیگه به زور  3 . 4  نفری منو سوار ماشین کردن 

 

 

 

  از ایفن زنگ زد مامانم که  

 

 

لباس های تمرین منو بیاره پایین 

مامانم که از خدا خواسته 

 

 

 مثل اینکه از قبل امادگی داشت و  

 

 

 

همه چی رو اماده کرده بود  

اورد دم در و ما رفتیم سر تمرین 

بازیم افت نکرده بود اما  

 

 

نفسم خیلی خراب بود یعنی بیشتر از 3 دقیقه نمیتونستم  

 

 

 

پا به پای بچه ها بازی کنم 

تیم هیچ فرقی نکرده بود هنوز بچه ها بودن 

 

 

 

 فقط چنتا جدید بودن که  با اونا هم اشنا شدم 

یکی از اونا که اسمش ساسان بود 

 

 

 

  علی صداش زد و گفت :امین که میگفتم بهت 

 

 

 

 

 همین اقا پسره   منظورش من بودم مثل اینکه  

 

 

 

از من واسه ساسان گفته بود قبلا  

بعد رو کرد به من و گفت شما میدونستید  

 

 

 

 

با هم داداش هستید و سه تا زدیم زیر خنده 

اخه من داداشی علی بودم و ساسان هم داداشی علی 

 

 

 

 پس من با ساسان هم داداشی بودم دیگه

تقریبا یک ساعت و نیمی بازی و تمرین کردیم 

خیلی حال داد با بچه ها  سه تایی هم   لایی زدم   

 

 

مربی اخر تمرین میگفت متولد چندی  تا حالا جایی هم بازی کردی ؟ 

 

 

 بچه ها زدن زیر خنده 

اخه مربی جدید اومده بود منو نمیشناخت فکر کرد 

 

 

 

 اومدم واسه تست

  

بعد علی توضیح داد بهش 

 

 

 

 که امین بازیکن همین تیم هست  

 

 

 

 ولی فعلا بازی نمیکنه  

بعد از اونجا قرار شد بریم خونه 

که علی مارو برد پارک ملت  اخه من گفتم  

 

 

 

 

من هنوز واسه بابام چیزی نخریدم گفت 

 

 

 

 یک مغازه اشنا دارم 

اما کلک به هوای مغازه برمون پارک ملت  

 

 

 

 اونجا انقدر حال داد فکر کنم یکسالی بود نرفته بودم 

     خیلی باحال بود جای همه دوستان خالی 

بین خودمون باشه چی داف بازی بود اونجا  

تقریبا ساعت  هفت بود که تلفنم زنگ زد 

داداش مرتضی بود   

   تقریبا 20 دقیقه با هم حرف زدیم  

 

 

 

بعد قرار شد خودمو برسونم نت 

تا 40 دقیقه برسونم نت 

هرچی به علی گفتم منو ببر قرار دارم 

 

 

 

 

 گفت الا و بلا باید بریم یک چیزی بخوریم بعد  

بعد چند وقت دیدمت 

جای همه خالی  رفتیم تو راه طرقبه  

 

 

 

 یک پیزا ساندویچی هست به نام توکا  

کباب ترکی  هم داره  رفتیم یک کباب هم زدیم 

 

 

 

 و منو اورد خونه  

بدبخت داداشی  بیست بار پیام داد کجایی بیست بار زنگ زد 

 

 

 

 منم همش طبق قول علی میگفتم ده دقیقه دیگه خونم 

ولی تقریبا از اخرین قولم 50 دقیقه بعد رسیدم خونه 

داداشی هم رفت مسجد 

و قرار بره اتکاف  انشاالله قبول بشه 

نمیدونم چرا اما امروز خدا رو کرده بود 

 

 

 

 به من و تمام خوشی هارو یکجا داده بود به من  

الانم تقریبا ساعت   بیست دو و ده دقیقه   هست  

رفتم حمام و خیلی سبک و راحت نشستم پشت سیستمم 

و دارم این اپ رو مینویسم

چی میشد همه روز ها مثل امروز  می بود 

 

 

 

 

 و منم کلا یادم میشد که این همه قصه دارم 

علی فردا قراره با همون بچه ها   و ساسان بیاد  

 

 

 

 

و با هم بریم سینما و یک دوری تو شهر بزنیم 

قرار شد هرچی  دنگ خودشو بده  

شاید هم بریم روستای علی  

تقریبا  نزدیک  کلات هست میگه  اونجا پره کبک هست  

 

 

 

 میریم کبک  شکار کنیم 

ماشین و باغ  از علی  

مابقی هرکی خودش  علی با مامانم حرف زد  

 

 

 

و خودم هم از مامام خواهش کردم  

 

 

 

و مامانم قبول کرده حالا  تا اخر شب معلوم میشه 

کلات یا سینما 

اگر کلات باشه قراره 4 صبح راه بیفتیم  

 

 

 

اما اگر قرار باشه سینما بعد از ظهر باید بریم 

تا حالا یکی دو باری رفتم باغ علی  خیلی حال داده 

علی جزو او 4 نفری هست که 

 

 

 

 

 توی دنیای واقعی هیچ بدی ازشون ندیدم 

و همش  خوبی بوده 

علی وقتی من  واسه تیم بازی میکردم  کاپیتان بود 

الانه به انوان کمک مربی سر تیم کار میکنه 

بچه ها همه دوسش دارن و واسه همین حرفشو میخونن 

منم که داداشیشم دیگه

خوب بسه پر حرفی 

خیلی حرف زدم 

یادتون نشه واسه همه دعا کنید واسه داداشی منم دعا کنید 

 

 

 

 

 که مشکلش حل بشه 

داداش هومن من هرچی منتظر شدم نیومدید   

امشب شاید زودتر بخوابم بستگی به خبر علی داره 

خوب  امید وارم همه روزهای شما مثل امروز من باشه 

و  فردا هم مثل امروز خوش بگزره 

خوب فعلا با اجازه 

همین  یاحق 

با تشکر: دوست شما امین ...

لا لا لا لا نخواب زندونه دنیا سر ناسازگاری داره با ما

 

سلام 

 

 وقتی  گوشی برای شنیدن نیست نباید حرف زد 

 

من با این شعر  خیلی دلم اروم شد 

 

نمیدونم  اما یک چیزایی روی گونه هام میرفت پایین  

 

نمیدونم تو شهر شما چی میزارن اشم این قطرات گرم رو 

 

اما تو قانون من بهش میگن  فریاد بی صدا 

 

 

 

 

ّلا لا لا لا نخواب سودی نداره

همون بهتر که بشماری ستاره

همون بهتر که چشمات وا بمونه

که ماه غصه اش نشه تنها بیداره

لا لا لا لا نخواب باز هم سفر رفت

نمیدونم به کارون یا خزر رفت

فقط دردم اینه مثل همیشه بدون اطلاع و بی خبر رفت

لا لا لا لا نخواب میدونه جنگه

دست هر کی میبینی یه تفنگه


یه عمره دور چشماش گشتم اما نفهمیدم که اون چشما چه رنگه

لا لا لا لا نخواب زندونه دنیا سر ناسازگاری داره با ما

بشین باز هم دعا کن واسه اون که ما رو اینجا گذاشت تنهای تنها
لا لا لا لا نخواب اون راه دوره خدا میدونه که حالش چه جوره

توی خلوت میگم اینجا کسی نیست خداییش که دلم خیلی صبوره
لا لا لا لا نخواب تیره است چراغم مثل اتشقشان میمونه داغم
به جون گلدونا کم غصه ای نیست
هزار شب شد هزار شب شد نیومد باز سراغم
لا لا لا لا نخواب خواب که دوا نیست

دل دیوونه داشتن که خطا نیست
میگن دست از سرش بردار نمیشه اخه عاشق شدن که دست ما نیست
لا لا لا لا نخواب تنها میمونم کاش اون قدر چشماتو بدونم
چرا چشمات پر خشم عزیزم مگه من مثل اون نامهربونم
لا لا لا لا نخواب ماه رو نگاه کن

من اسفند رو میارم تو دعا کن

بگو برگرده پیش ما بمونه کتاب حافظ رو بردار و وا کن
لا لا لا لا نخواب سرما تو راهه همیشه عمر خوشبختی کوتاهه

میگن با یه فرشته اونو دیدن دروغه جون دریا اشتباهه
لا لا لا لا نخواب تلخ جدایی کمر خم میشه زیر بی وفایی

تو بیدار باش همه تو خواب نازن برای کی بخونم پس لالایی
لا لا لا لا نخواب تنهایی زرده اگه طولانی شه مثل یه درده اگه چشم انتظار باشی که

هیچی دروغ میگی به دل که بر میگرده


لا لا لا لا نخواب اشکت زلاله مثل بارون پای نخل وصاله

من و تو هم شب و هم قلب و کشتیم ولی اون چی ؟ چقدر اون بی خیاله


لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه واسه کم ادمی خوب مینویسه

یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده است یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه


لا لا لا لا نخواب عاشق یه سیبه همیشه سرخ و تب دار و غریبه

تا اون بالاست رسیده است اما تنهاست پایین هم که بیوفته بی نصیبه
لا لا لا لا نخواب اینجا سیاهی پر اما تو تنگه قصه ماهی

اونی که ما ها رو بیدار نگه داشت الهی خواب باشه حالا الهی
لا لا لا لا نخواب تا اون بخوابه بشین انقدر تا که خورشید بتابه

زمونی که یقین کردم بیدار شد بخواب با یاد عکسی که تو یه قابه


لا لا لا لا بخواب بیدار حالا دیگه باید بخوابی پس لالالا بخواب

دیگه تو میتونی بخوابی

ببین خورشید اومد بالای بالا
لا لا لا لا این هم بود سرنوشتم

این از امروزم و این از گذشتم

نمیخوابم تا تو برگردی یک روز

منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم

نمیخوابم تا تو برگردی یک روز

منم خواب رو واسه اون روز گذاشتم
   

 

 

 

گریه    گریه  گریه   گریه   گریه 

 

 همین 

 

دعا کنید  

 

دلم گرفته 

 

تر خدا  دعا کنید 

 

همین  یاحق